بنابراین، نخستین حمد و سپاس خدا از بشر بهطور الهام واقع شده است،[2] و اولین خطاب خداوند متعال به حضرت آدم(ع) توأم با رحمت بود.[3]
One very important matter that must be noted is that the reasons for the concealment of the graves of Imam Ali (as) and Lady Fatimah (as) differ.
The reason for Imam Ali's (as) grave being concealed was that at that time, ignorant and scurrilous individuals held the hate and enmity of Ali (as) in their hearts; there were chances they would show disrespect to his grave. But as time went on they perished one after another, in addition to the strengthening of the school of thought of the Ahlul-Bayt, and the chances of anything like that happening decreased dramatically. At the same time, since his grave was located in the desert amongst reed beds, the people had no clue where it was even approximately located in order to visit that area and benefit from its blessings. All of this gave rise to the imams informing their sincere companions of its exact location, and later on, as the Shia took root and strengthened, its location was disclosed to all.
As for the reason behind the concealment of Lady Fatimah’s (as) grave which was done by her own command and will, it was a form of protest to the movement that had begun after the prophet’s (pbuh) death regarding the caliphate, and the trampling of rights and the truth.[1] Therefore, until the time when the Muslim ummah doesn’t believe in this truth and don’t renounce the caliphate that took place then that caused many to be deprived of many Islamic secrets and truths, the reason for her grave’s concealment will remain, hence the concealment of her grave.
Another point that must be made is that her grave is a barrier that doesn’t allow the alteration of the history of the advent of Islam and prevents from some claiming that she didn’t have any objection to the circumstances then regarding the caliphate. This issue itself is a sign for those who are thirsty for the truth, guiding them to the shore of salvation and blowing away the dust that covers the truth, leaving no excuses for anyone.
At the same time, although no one knows the exact location of her grave, the approximate area that she is buried has been mentioned[2] and the people can go there in order to benefit spiritually.
Anyway, what was mentioned here were points that are backed by clues and evidence, but doesn’t meant that the reasons for their concealment is limited to such; it is possible for there to be other secrets and reasons that will be discovered and unveiled in the future.
[1] See: Ibn Abil-Hadid, Sharh Nahjil-Balaghah, vol. 16; Sheikh Abdullah Naser, Mihnatu Fatimah ba’da Wafati Rasulillah (s) (Nusus Tarikhiyyah Min Masadiril-Sunnatil-Mu’tamadah), pp. 197-206.
[2] According to hadiths, the places where Lady Fatimah (as) might be buried is between the pulpit and altar of the mosque of the prophet (pbuh), her home or the graveyard of Baqi’.
آنچه در پرسش آمده؛ شاید ناظر به روایت زیر باشد:
«وَ قَالَ ع لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَةٍ [مَسْأَلَةٍ] سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَسِّفَ [الْمُتَعَنِّتَ] شَبِیهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّت».[1]
امام علی(ع) به کسى که پرسش دشواری را از حضرتشان پرسیده بود، توصیه فرمود: «همواره براى کسب آگاهى پرسش کن، نه براى ایجاد زحمت و اذیت؛ زیرا نادانی که در مسیر فراگیرى دانش گام برمیدارد شبیه به یک دانشمند است، اما آنکه موضوعی را میداند ولی برای به تنگناقرار دادن دیگران پرسشهایی را مطرح میسازد، با فرد نادانی که چنین رفتاری را دارد تفاوتی نمیکند».
امام(ع) در این گفتار حکیمانه، روش صحیح پرسشگری را بیان کرده و فرق میان جستوجوگران حقطلب را با پرسشکنندگان بهانهجو بیان میدارد.[2]
آنگاه حضرت در ادامه؛ دلیلى براى این سخن بیان میکند که خود درس بزرگى است، و اشاره میکند که براى رسیدن به مطلوب و حل مشکلات، نخست انسان باید روح حقیقتجویى و حقطلبى را در خود زنده کند. در غیر این صورت راه به جایى نخواهد برد. افرادى که درباره بعضى از مسائل موضعگیرى خاصی داشته و سپس به سراغ دانشمندی رفته و از او سؤال میکنند، مشخص است هر آنچه را برخلاف میل آنها باشد نخواهند پذیرفت و در آن تردید خواهند کرد. به عکس، آنکه تنها براى حل مشکلات و نادانستههای خود به سراغ دانشمندی میرود تا پردههاى جهل و نادانى را کنار زده و به حقیقت امر آگاه شود، رویکرد چنین فردی، مانند رویکرد دانشمندان است، برخلاف آن فرد آگاه اما بهانهجو که چون افراد نادان، هرگز حرف حقی را که برخلاف تمایلات او است نمیپذیرد.
نکته دیگری که این روایت بیانگر آن است؛ وظیفه شاگرد در برابر استاد است؛ یکی از این وظایف آن است که شاگرد برای اذیت و آزار معلم و یا به زحمت انداختن او سؤال نپرسد.[3]
---------------------------------------
«بدعت» در لغت، به معنای کار نو و بیسابقه است و در اصطلاح، معنایش «ادخال ما لیس من الدین فی الدین» است؛ یعنی نسبت دادن چیزی به دین، در حالیکه در واقع جزو دین و شریعت نیست و با هیچیک از قوانین و مقررات اسلام هماهنگی و سازگاری نداشته باشد؛ از اینرو تطبیق مقررات کلی اسلام بر مصادیق جدید و تازه، بدعت نیست.[1]
در فاصله زمانی رحلت پیامبر(ص) و حکومت علوی، خلفای سهگانه که برای خود حق تشریع قائل بودند، با وجود قرآن و سنت، به علت مصلحتگراییهای خودخوانده، تصمیماتی گرفتند که یا مخالف با تصمیم پیامبر(ص) بود و یا در زمان حضرتشان مسبوق به سابقه نبود. امام علی(ع) در ارتباط با بدعتگذاری چنین میفرماید: «[ای مردم!] فتنهها از جایی آغاز میشوند که هوای نفس پیروی شده و بدون توجه به آموزههای قرآنی، حکمهای جدیدی به وجود میآیند ...».[2]
در ادامه به چند نمونه اشاره خواهیم کرد که به عنوان بدعتی از خلیفه دوم در منابع از آنها یاد شده است.[3]
1. بدعت در اذان
یکی از بدعتهای ایشان، تغییر اذان است که به دستور او عبارت «الصلاةُ خیرٌ من النوم» وارد اذان صبح شد و بدینگونه آنرا تشریع کرد، در حالیکه اندیشمندان تاریخ و حدیث اهلسنت نیز میدانند که این فراز نه تنها در زمان پیامبر(ص)، بلکه در زمان ابوبکر نیز به عنوان بخشی از اذان نبود.[4]
از مالک بن انس نقل است: «مؤذّن نزد عمر بن خطاب آمد تا او را براى نماز صدا کند، دید او خوابیده است، پس گفت: "الصلاة خیر من النوم" عمر هم دستور داد مؤذن، این جمله را در اذان صبح قرار دهد».[5]
عبدالله بن عمر میگوید پدرم به مؤذّنش گفت: وقتى در نماز صبح به «حىّ على الفلاح» رسیدى بگو: «الصلاة خیر من النوم، الصلاة خیر من النوم».[6]
از دیگر تغییرات خلیفه دوم در اذان، حذف «حیّ علی خیر العمل» است. این بند در زمان پیامبر(ص)، بخشی از اذان بود؛ ولی چون عمر میخواست به مردم بباوراند که بهترین عمل، جهاد در راه خدا است، تصمیم گرفت که بند (حیّ علی خیر العمل) را از اذان حذف کند و به این وسیله مصلحتاندیشی خود را بر پذیرش آنچه در شرع مقدس آمده بود، مقدم داشت.[7]
همچنین نقل شده است که؛ خلیفه دوم چند چیز را در زمان پیامبر(ص) جلوگیرى کرد و به مردم دستور داد که آنها را ترک کنند؛ مانند متعه زنان، حج تمتع و گفتن «حى على خیر العمل».[8]
2. بدعت در طلاق سوم
طلاق سومى که زن مطلقه براى طلاق دهنده جز با محلّل شرعى، حلال نمیشود در صورتی است که مرد یک بار زن را طلاق داده و رجوع نموده بار دوم طلاق داده و رجوع کرده است، سپس براى سومین بار که طلاق دهد، دیگر آن زن براى او حلال نخواهد شد، مگر اینکه شخصى به عنوان «محلّل»(شوهر دیگری) با زن مطلقه همبستر شود. چنانکه در قرآن مجید آمده است: «طلاقى که شوهر میتواند رجوع کند، دو مرتبه است پس آنگاه که طلاق داد یا رجوع و نگهدارى زن نماید به خوشى و سازگارى، یا رها کند و خیراندیشى کند... اگر زن خود را طلاق سوم داد، دیگر براى او حلال نیست تا شوهری دیگر او را بگیرد».[9]
طاووس یمانى میگوید: ابو الصهباء به ابن عباس گفت: مگر طلاق سوم در عصر پیامبر(ص) و ابوبکر یکسان نبود؟ ابن عباس گفت: آرى، چنین بود، ولى در زمان عمر، مردان همسرانشان را پیدرپى (بدون فاصله) طلاق میدادند. عمر نیز اجازه داد که آنها بدینگونه طلاق دهند.[10]
همچنین از ابن عباس به طرق متعدد - که همگى صحیح است- روایت شده است: طلاق سوم در عصر پیامبر(ص) و ابوبکر و دو سال اول زمان خلافت عمر، یکسان بود، ولى عمر گفت: مردم درباره امرى که شوق زیادى به آن دارند، عجله میکنند، خوب است ما هم آنرا امضا کنیم و براى ایشان جایز بدانیم! و بدینگونه [سه] طلاق با یک لفظ [و بدون فاصله] را براى آنها تجویز کرد.[11]
حاکم نیشابورى این حدیث را در مستدرک نقل کرده و گفته: به شرط شیخین صحیح است.[12]
در حالیکه پیامبر اکرم(ص) بر خلاف آن قضاوت کرد؛ زیرا ابن عباس «رکانه» همسر خود را در یک مجلس سه طلاقه کرد و بعد سخت غمگین شد. سپس موضوع را از پیامبر(ص) پرسید. حضرت فرمود: چگونه او را طلاق دادى؟ گفت: سه طلاقه کردم، فرمود: در یک مجلس؟ گفت: آرى. فرمود: «این یک طلاق است، اگر میخواهى رجوع کن».[13]
نسائى روایت میگوید است که به پیامبر(ص) خبر دادند مردى زنش را یکجا سه طلاقه کرده است، حضرت برخاست و در حالى که غضبناک بود فرمود: «با بودن من با کتاب خدا بازى میشود؟» در این وقت مردى برخاست و گفت: یا رسول الله! او را به قتل نرسانیم ...؟[14]
و سایر روایات معتبر و صریحى که در اینباره رسیده است.[15]
3. نماز تراویح
تراویح، به نمازهایی گفته میشود که اهلسنت در ماه رمضان پس از نماز عشاء به جماعت میخوانند. بنابر روایاتی که از اهلبیت(ع) رسیده، پیامبر گرامی اسلام(ص) چنین نماز جماعتی نخوانده است.[16]
در بسیاری از منابع اهلسنت نیز به این موضوع که عمر بن خطاب بنیانگذار نماز تراویح بوده اشاره شده است. بخارى در کتاب «تراویح» در حدیث صحیح از عبدالرحمن بن عبد قارى، روایت میکند: «در یکى از شبهاى ماه رمضان با عمر به مسجد رفتیم، دیدیم مردم دسته دسته و پراکنده هستند». تا آنجا که گوید: «عمر گفت: به نظر من اگر اینان به یک پیشنماز اقتدا میکردند بهتر بود، سپس دستور داد ابى بن کعب، پیشنماز ایشان باشد. شبى دیگر با وى به مسجد رفتیم، دیدیم مردم نمازهاى مستحبى را با جماعت میگزارند. عمر گفت: این بدعت خوبى است!...».[17]
قسطلانى وقتى به این گفته عمر میرسد که گفت: «این بدعت خوبى است»، میگوید: «اینکه آنرا بدعت دانست، به علت آن است که پیامبر اکرم(ص) دستور نداد تا نمازهاى مستحبى ماه رمضان را به جماعت بخوانند. در زمان ابوبکر هم سابقه نداشت، در اول شب هم نبود، و این تعداد رکعات هم نداشت».[18]
4. نهى از متعه زنان
یکی از مسائل اختلافی بین مسلمانان، نکاح موقت یا همان متعه است، بر اساس نظر مشهور؛ منع از نکاح متعه در بین اهلسنت، به فرمان عمر بر میگردد.[19]
5. چهار تکبیر در نماز بر اموات
پیامبر اکرم(ص) در نماز بر اموات، پنج تکبیر میگفت، ولى خلیفه دوم، به نظرش رسید که باید چهار تکبیر گفت، پس مردم را واداشت که در نماز میّت، چهار تکبیر بگویند. گروهى از بزرگان اهلتسنن به این معنا تصریح کردهاند.[20]
-----------------------------------------------------
بر اساس روایتی؛[1] روز غدیر خم، همزمان با وقایع مهمی بود که در چنین روزی رخ داد:
1. عید نوروز: از نکتههای شگفت تاریخ اینکه روز غدیر خم، با نوروز همزمان گشت[2] و عید باستانی عجم با عید غدیر پیوند یافت و به همین دلیل، توجه ویژه ایرانیان به نوروز میتواند یک انگیزه بزرگ مذهبی نیز داشته باشد.
گفتنی است؛ هرچند در دستهای از روایات به عید نوروز[3] اشاره شده، ولی چون عید نوروز هم با عید غدیر همزمان بوده، با این واسطه جزو وقایع روز عید غدیر ذکر میشود.
2. آغاز نوردهی خورشید، خلقت بادهای بارور کننده گیاهان و درختان و اتمام نعمت الهی.[4]
3. شکستن بتهای روی کعبه به دست علی(ع).[5]
4. پیروز شدن امام زمان(عج) در ایام ظهور بر دجّال.[6]
5. پیمان گرفتن خداوند از مردم که او را بپرستند و هیچگونه شرکی نورزند و به راهنمایان و ائمه طاهرین(ع) ایمان بیاورند.[7]
6. زنده شدن تعداد زیادی از مردگان اقوام گذشته به امر خدا.[8]
7. نشستن کشتی طوفان زده حضرت نوح(ع) به کوه جودی.[9]
8. شکستن بتها توسط حضرت ابراهیم(ع).[10]
---------------------------------------